مناجات شهید «حسین بهرامی» با خدا: خدایا تو خودت بگو به هر وسیله که میدانی بگو چه کنم. نمیدانم چه بگویم یک عمر گناه یک عمرذلت یک عمر نکبت یک عمر دربدری و پوچی و سرگردانی خدایا خدایا چه کنم.
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما و به نقل از نوید شاهد؛ شهید «حسین بهرامی» سال ۱۳۳۶، در شهرستان ساری به دنیا آمد. پدرش محمد تقی و مادرش طاهره نام داشت. از سوی سپاه وارد جبهه شد و در تاریخ دوم اردیبهشت ۱۳۶۰، در سوسنگرد بر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در گلزار روستای ولشکلا شهرستان ساری به خاک سپرده شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
بل الانسان علی نفسه بصیره
اینجانب حسین بهرامی فرزند محمد تقی ساکن در ارض الهی (ساری قریهی ولشکلا) به سرمایهی عمری ۲۳ سال مسئولیت رسمی اگر لیاقت باشد عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد. هر که بنده را شناخت و هر که نشناخت پس بشناسد مرا. از کلاس ششم ابتدایی به شهرستان ساری به منظور ادامهی تحصیل روانه شدم که بایستی قبل از هر چیز بگویم از آن هنگامه شیطان در این بنده ضعیف و بدون پشتوانه نفوذ کرد و افسارم را بدست گرفت. او اراده میکرد بنده عمل میکردم او طرح میریخت بنده اجرا مینمودم، مستعمره تحت فرماندهی و حکومت او بودم، آنچنان مطیع که نپرس او کارهای بنیادی و اساسی خویش را در بنده آغاز نموده بود.
در این دوران بنده سختترین ضربات را از طریق شیطان خوردم و توسط آن ضربات کاری شهید گشتم (شاهد راه شیطان، نمونه و سمبل سبیل الطاغوت) خدایا اینان اعترافات و اقرارات این بندهی سرکش و عصیانگر (از روی جهل و جنایت انجام دادم) است.
اثرات و مهم و اساسی این دوران:
۱ـ جاهل بودن از معارف الهی ۲ـ کسب خوی شیطانی (دروغ، کبر، ریا و …) ۳ـ سیاه گردیدن قلب بر اثر اعمال خلاف حق. خدایا تو خود دانی که من کیستم و تقدیر بر من چه خواهد بود ولی در کلاس دهم (اول متوسطه بودم) که ناگاه ضربهی شدید بر بنده وارد گردید. ضربهای که تحمل آن مشکل بود روح ضعیف و زیر صفر، اما جسمی قوی ولی به یکبار جسم تسلیم گردید.
دیگر آن حسین رفت، حسین جدیدی آمد روی کار، حسینِ در صفِ سینما، در مسجد جامع ساری در حال سجده و رکوع و قیام است. خدایا اگر نبود فضل تو و اگر نبود کرم و رحمت تو، اگر نبود بخشش تو و اگر نبود ثبات ثبوتیهی غفور و رحمان و رحیم بودن تو و اگر نبود صفات توبه پذیری تو و … بنده به کدامین سو رونده بودم چرا که با وجود این صفات بندهای هستم ذلیل و شکست خورده و کارنامهی اعمالم سیاه و چسبیده به زمین. خدایا همهی این اعمالم از روی جهالت بوده است. خدایا آگاهانه عصیان نکردهام.
خدایا میدانم که بندهی خوبی برای تو نبودم، ولی بخودت قسم دلم تو را میخواست، میخواستم که با تو انس و الفت گیرم و لذت ببرم میخواستم با تو دوست و رفیق گردم میخواستم فقط در آغوش تو باشم و تو را ببوسم میخواستم فقط و فقط تو بر من ترحم کنی و دست نوازش بر سرم بکشی، میخواستم همیشه بیاد تو باشم، تو را ناظر بدانم، خلاصه تو تویی و من منم. تو همانی که همیشه بر من ترحم نمودی و فضل و بخشش نمودی ولی من که دنیا جلوه اش را به نمایش در آورد و بنده گول آنرا خوردم، خدایا بر تو سپاس و حمد که امام خمینی را بر ما ارزانی داشتی. خدایا چه کنم اگر شهید نشوم. خدایا لطفی فرما و کرم کن و خونم را زیر درخت اسلام بریز...
خدایا تو خودت بگو به هر وسیله که میدانی بگو چه کنم. نمیدانم چه بگویم یک عمر گناه یک عمرذلت یک عمر نکبت یک عمر دربدری و پوچی و سرگردانی خدایا خدایا چه کنم. اما یک چیز میگویم. «الحمد الله نعمت الشهاده» شهادت وفای بعهد است. شهادت، شهد است، شهادت مشاهده است، شهادت آیت است، شهادت نعمت است، شهادت، مقدمهی فتح در این دنیا است و خود فتحی بزرگتر در آخرت است. خدایا به خودت قسم! راضیم به رضا و قضای تو و مطیع امر و فرمان تو. «اللهم الحقنی با لصالحین و الا و ایائک والشهدا و رضوانک.»
انتهای خبر/
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد