1399-05-16 16:43
3403
0
69766
به قلم : یک معلم

خاطرات تلخ و شیرین 8 روز بستری در بخش کرونایی 5 آذر گرگان

شرایط خوبی نداشت دائم سرفه می کرد . اکسیژن خونش افت کرده بود. به زور نفس می کشید. تا صبح یکسره سرفه می کرد. مجبور شدم پنجره اتاق را کاملا باز کنم هر چند صدای موتورخانه اذیت می کرد ولی چاره ای نبود.

ماجرا از یک گلو درد ساده شروع شدهمان روز به پزشک مراجعه کردم  بعد از شنیدن شرح حال و انجام معاینه گفت چیز مهمی نیست. و با تجویز یک آمپول برای بدن درد و تزریق آن کمی سر حال شدم.

روز دوم همین وضعیت تکرار شد. با علائم بیشتر و درد و ضعف بیشتر ، اینبار به متخصص عفونی مراجعه کردم .تشخیص متخصص عفونی سینو زیت مزمن بود. چند بسته قرص آنتی بیوتیک قوی نوشت و توصیه کرد که حتما بخور آب گرم انجام بدم
از روز سوم علی رغم اینکه نحوه خوردن آنتی بیوتیک ها  راکاملا رعایت می کردم اما معده ام بهم ریخت بطوریکه که اسید معده را در گلو احساس می کردم .درد بدن و ضعف عمومی ام  بیشتر از روز های قبل شده بود.

حالت تهوع داشتم توان حرکت نداشتم . حس بویایی من چند برابر شده بود .تمام غذاهایی که همسایه ها می پختند . احساس می کردم و این موضوع خیلی اذیتم می کرد. به اندازه ای در مانده شده بودم که شب مجدد به درمانگاه رفتم .پزشک جوانی بود. گفت تشخیص متخصص عفونی درست است. از پزشک خواهش کردم گفتم اگر امکان داره تست کرونا بنویسه قبول کرد و نوشت .

فردا صبح  به آزمایشگاه مراجعه کردم . فکر می کردم جواب آزمایش چند روزی طول بکشد. اما همان روز جواب آزمایش آماده شد. دکتر آزمایشگاه گفت بدنت کمی التهاب داره و من هم خوشحال که کرونا ندارم .

اما فردای آنروز شرایط جسمی خیلی بدی داشتم. تمام بدنم بشدت درد می کرد. حالت تهوع بیشتر شده بود. قادر به صحبت کردن نبودم. همزمان شده بود با آزمون پایان ترم دانشجویان که مرتب تماس می گرفتند.

ولی قادر به پاسخ نبودم. تا اینکه از یک پزشک داخلی نوبت گرفتم .ساعت 12 ظهر دفترچه را نوبت گذاشتیم و ساعت 10 شب نوبت من شد. وارد مطب که شدم بقدری حالم بد بود. که رفتم اتاق انتظار و روی تخت دراز کشیدم. پزشک که آمد .

اولین نفر وارد مطب شدم . نیم ساعتی معاینه کرد . و گفت ریه  ها درگیر شده ، نمی خواستم قبول کنم . و اصرار می کردم که متخصص عفونی گفته .....تا اینکه تست ستی اسکن نوشت . ساعت 11 شب بود هر جایی مراجعه کردم تعطیل بود .تا اینکه در بیمارستان فلسفی بعد کلی خواهش تست انجام شد.

مسئول ستی اسکن پرسید کجا کار  می کنی؟ گفتم...... بعد پرسید ارباب رجوع زیاد داری گفتم چطور گفت ریه هات خیلی درگیر شده ، مجدد به مطب برگشتم ساعت از 12 شب گذشته بود. پزشک داخلی تا عکس ها را دید .

توصیه های لازم را کرد و دستور بستری داد . بلا فاصله به بیمارستان 5 آذر مراجعه کردم پس از دو ساعت معطلی و انجام مراحل اداری فقط به تزریق یک سرم بسنده کردند . پزشک جوانی گفت متاسفانه تخت خالی نداریم در خانه استراحت کنید و مقداری دارو هم تجویز کرد. دو روز از ماجرا گذشت . روز سوم وضعیت خوبی نداشتم هر دو دستم می لرزید .

درد بدن و حالت تهوع و دیگر علائم شدت یافته بود .نفس کشیدن سخت شده بود. بقول سعدی علیه الرحمه نفسی که می کشیدم که ممد حیات باشد . نه تنها بیرون نمی آمد که مفرح ذات بشه  بلکه به قول مرحوم قیصر امین پور مثل تیزی یک شمشیر می شد. با یک پرستار که آشنا بود تماس گرفتیم . گفت سریع بیارید .

مجدد به بیمارستان 5 آذر مراجعه کردیم . بعد از طی تمام مراحل قبلی دستور بستری در بخش عفونی 2 را دادند.  اما به لطف همان پرستار به بخش عفونی 3 منتقل شدم و در یک اتاق 5 تخته که نسبتا تمیز بود و افرادی که بستری بودند شرایط جسمی خوبی داشتند . کنار پنجره یک تخت به من دادند.

تخت شماره یک کارمند  یکی از ارگانهای نظامی بود .که تقریبا 15 روز در جا های مختلف بستری بود و کم و بیش سرفه می کرد. و گاهی اوقات هم از دستگاه اکسیژن و اسپری استفاده می کرد. تخت شماره 2 من بودم ، تخت شماره 3 پیرمردی اهل یکی از روستاهای گرگان بود. که همان روز بستری شده بود . وکسی همراهش نبود. خانم پرستار با پسرش تماس گرفت . گویا در جواب گفته بود . بیام چکار کنم.

تخت شماره 4 باز نشسته یکی از ارگانهای نظامی بود که شرایط خوبی نداشت . ولی فرزندانش به نوبت مراقبت می کردند.
و تخت شماره 5 مشخص نشد کی بود و اهل کجا بود .یک مرد لاغر اندام حدودا 45 ساله که متاسفانه به محض ورود من ، مثل اینکه عمرش به دنیا نبود . وداخل کاور گذاشتند و بردند.ولی بلافاصله با بستری شدن یکی از کار مندان بیمارستان تخت شماره 5 هم پر شد.

شرایط خوبی نبود. بعد از 48 سال اولین بار بود که بستری می شدم.  تحمل تخت بیمارستان و فضای اتاق  برایم سخت بود. ولی با خودم عهد کردم به هیچ چیز فکر نکنم . به همین خاطر در مدت بستری دائم در حال مطالعه بودم  بطوریکه کتاب قانون تجارت و قانون مدنی را کامل مطالعه کرد.

به محض پوشیدن لباس بیمارستان ، درمان شروع شد.مرتب سرم تزریق می کردند و گاهی اوقات در کنار سرم از قسمت بازو ، شکم و.. آمپول تزریق می کردند.

روزی چند مرتبه ، اکسیژن خون ، فشار ، ضربان قلب را چک می کردند. و تغییرات را یاداشت می کردند دکتر بخش هر شب  ساعت 3 یا 4 صبح می آمد و پرونده ها را بررسی می کرد. و در صورت نیاز داروهای جدید تجویز می کرد.

از روز دوم ، همراه تخت شماره 4 بصورت تلفنی با یک شرکت خدماتی هماهنگ کرد. که از پدرش نگهداری کنند. شبها یک آقا و در طول روز یک خانم مراقبت می کردند. دارو می دادند. و ایزولایف عوض می کردند. وقتی خانم مراقب جلوی جمع ایزولایف پیرمرد را عوض می کرد. با صدای بلند می گفت " خدایا هیچ مسلمانی را خوار و خفیف مگردان" و دائم  صدا می زد یا خدا یا امام زمان

همان روز به پیشنهاد یکی از پرستارها مسئول شرکت با پسر تخت شماره 3 تماس گرفت  و قرار شد در طول روز از پیر مرد تخت شماره 3 هم مراقبت کنند.

مراقبین این دو پیرمرد که از یک شرکت بودند. باهم همکاری می کردند. و اکثر اوقات از وسایل تخت شماره 4 برای تخت شماره 3 استفاده می کردند. همین موضوع باعث شده بود که وسایل این دو پیر مرد با هم جابجا شود. مثلا دفترچه پیرمرد تخت شماره 3 را بردند برای نوشتن دارو و معلوم شد که دفترچه متعلق به تخت شماره 4 است.

یا اینکه پسر بیمار تخت شماره 4 یک روز آمد. شروع کرد به سر و صدا که دندان مصنوعی فک بلای بابام نیست. بعد از کلی  جستجو کردن کاشف به عمل آمد که دندان مصنوعی توی دهان پیر مرد تخت شماره 3 است.

ولی با این  حال مراقبین با صبر و حوصله و با اندک مبلغی از مریض ها  مراقبت می کردند. اکثر آنها از خانواده های نیاز مند بودند .جایی کار می کردند که حتی نزدیکان بیماران جرات ورود نداشتند.

از روز چهارم حال عمومی منهم تقریبا خوب بود. که بعد از تست قند خون پرستار اعلام کرد که قند خونم افزایش یافته. دکتر مجدد داروهای جدید تجویز کرد. قرص ها و سرم های جدید شروع شد .بعضی صبح ها همراه صبحانه 8 تا قرص مختلف و رنگارنگ می خوردم.

هروز یک بخشی از سیستم ایمنی بدنم  بهم می ریخت . هر جایی که کوچکترین نقطه ضعفی داشت ویروس به همان جا حمله ور می شد. گاهی اوقات گوارش و بعد کبد یا فشار خون یا اینکه قند را جابجا می کرد. 

دکتر به من دائم توصیه می کرد سیستم ایمنی بدن را بالا ببر، به همین خاطر با تجویز پزشک هروز از خانه برایم آب پرتقال ، آب هویچ ، آب آناناس یا میوه های مختلف ارسال می کردند. انهم با قیمت های آنچنانی که متاسفانه هزینه ی بسیار بالایی داشت.

روز ششم فرا رسید .بعد از تزریق انواع سرم آمپول از بازو و شکم ساعت 4 صبح دکتر معالج آمد با ایشان صحبت کردم ، حال عمومی خودم را گفتم و گفتم اگر شرایطم مساعد است ترخیصم کند. دکتر در جواب گفت آنزیم های کبدت  بالاست لازم است یک یا دو روز دیگر بمانید.

همان روز بعد از ظهر یکی از پرستارها آمد و گفت یک مریض بد حال داریم می خواهیم این اتاق بیاریم . مثل اینکه یکی از مسئولین کادر درمانی استان بود. چند بار با پرستار صحبت کردم ، گفتم این اتاق تقریبا دوره بیماری را پشت سر گذاشته اند. اگر امکان داره اتاق دیگری ببرید ولی پرستار توجهی نکرد.  شاید تخت خالی در اتاق های دیگر نداشتند .تخت را آماده کردند .

شرایط خوبی نداشت دائم سرفه می کرد . اکسیژن خونش افت کرده بود. به زور نفس می کشید. تا صبح یکسره سرفه می کرد. مجبور شدم پنجره اتاق را کاملا باز کنم هر چند صدای موتورخانه اذیت می کرد ولی چاره ای نبود.

ساعت یک شب بود که با دویدن پرستارها از خواب بیدار شدم. تعدادی پرستار و دکتر وارد اتاق شدند و شروع کردند به پیر مرد تخت شماره 3 شوک دادند هر کدام از پرستارها کاری را انجام می داد . ولی متاسفانه تلاش ها نتیجه نداد و حاج...... پیرمرد روستایی از دنیا رفت . توی اتاق و جلوی چشم بقیه داخل کاور گذاشتند و از اتاق خارج کردند.

شب قبل تا صبح پسرش را صدا می کرد. آن شب هم اگر حاج .... همراه داشت شاید با خبر کردن به موقع پرستار ها این اتفاق نمی افتاد.

ساعت 3 صبح بود .دکتر کشیک برای بررسی پرونده ها آمده بود. با دکتر صحبت کردم دکتر دستور ترخیص را داد  بیشترداروهای تقویت کننده ایمنی بدن نوشت و توصیه اکید داشت که از مایعات زیاد استفاده کنم بخصوص آب و آب میوه طبیعی و سوپ داغ ، چای کم رنگ و دم نوش آویشن ساعت نزدیک به 12 پرونده ترخیص آماده شد.

از پرستارها تشکر کردم . از حق نگذریم خیلی زحمت می کشند. در بدترین شرایط که هر لحظه امکان سرایت این ویروس وجود داشت با صبر و حوصله و دقت نظر به مریض ها سر می زدند .

داروها را تزریق می کردند. و روحیه می دادند. شاید در طی این مدت که من بستری بودم هروز توسط برخی از همراهان بیماران تهدید می شدند. شرایط که برای بیماران و همراهانشان سخت می شد .پرستارها را تهدید به آتش کشیدن بیمارستان می کردند. اما آنها سعی می کردند آرامش را بر قرار کنند.

از همه ی آنها تشکر کردم گفتم که هیچ چیزی نمی تواند قدر دان زحمات آنها باشد. نه افزایش حقوق ماهیانه و نه تشکر من ولی تنها کاری که از دست من بر آمد همین بود. از بیمارستان مرخص شدم اما طبق دستور پزشک می بایست دو هفته در قرنطینه خانگی قرارمی گرفتم .و همین کار کردم مدت دوهفته از یک اتاق کوچک خارج نشدم و کسی را هم داخل راه نمی دادم.

صبحانه ، نهار و شام را جلوی در قرار می دادند و می گرفتم . آنهم در ظروف یک بار مصرف که نیاز به شستن نداشته باشد. دوره در گیری من با کرونا تمام شد و خدا را شکر که با رعایت تمام موارد بهداشتی هیچکدام از اعضای خانواده ام درگیر نشدند.

چند نکته:

در حال حاضر تنها راه  مقابله با این ویروس منحوس پیشگیری است . و مناسب ترین راه پیشگیری استفاده از ماسک و عدم حضور در اجتماعات است.

در صورت گرفتار شدن به این ویروس  حفظ روحیه بسیار مهم است . شاید 5 درصد داروها کمک کننده باشد. در کنار داروها داشتن امید به بهبودی و استفاده فراوان از مایعات بخصوص آب ولرم و سوپ داغ و آب میوه طبیعی  می تواند بسیار کمک کننده باشد.

معلوم نیست دوره نقاهت این بیماری چند روز است  به همین خاطر پس از بهبودی نیز حتما رعایت نکات بهداشتی  لازم و ضروری است. اگر در قرنطینه خانگی هستید . از اعضای خانواده فاصله بگیرید. از ظروف یکبار مصرف استفاده کنید. تا حد امکان از سرویس بهداشتی جدا استفاده کنید.

انتهای پیام /

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.